همه ی هستی من حدیث

یه روز تعطیل

10 مرداد 93

دومین بار بود که حدیث کوچولو رو بردیم باغ دایی رسول.دفعه قبل چون هوا سرد بود داخل باغ نرفتیم.

حدیث و مهدی

 

 

ح

حدیث و بابا وحید

 

حدیث و مامان

حدیث و دوستش امیرحسین

حدیث به کمک بابا وحید وایستاده رو یکی از گوسفندایی که سرراه دیدیم


تاریخ : 19 مرداد 1393 - 02:08 | توسط : مامان حدیث | بازدید : 1121 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام