یه روز تعطیل
10 مرداد 93
دومین بار بود که حدیث کوچولو رو بردیم باغ دایی رسول.دفعه قبل چون هوا سرد بود داخل باغ نرفتیم.
حدیث و مهدی
ح
حدیث و بابا وحید
حدیث و مامان
حدیث و دوستش امیرحسین
حدیث به کمک بابا وحید وایستاده رو یکی از گوسفندایی که سرراه دیدیم