آلبوم نه ماهگی

 

حدیثم  تو بال های منی برای اوج گرفتن, اوج گرفتن تو زندگی, زندگی که میخوام برای تو بهشت باشه, عزیز جونم.

بزرگترین هدیه خدا و زیباترین لبخند زندگی دوست دارم قد آسمون جیگر مامانی و بابایی تو.

حدیث من نفس مامان امروز ده ماهه شد .ده ماهگیت مبارک دختر گلم

 

عــــــــــشقممم، نفسممم، شیرین بودی شدی شکلات نمیدونم از کجا شروع کنم و از کدوم  یک ازشیرین کاری هات بنویسم برات، میوه وجودم ده ماهگیت مبـــــــــارک، بزرگ شدنت مبــــارک، باهوش تر شدنت مبـــارکککککککک، وقتی اومدنی یه بقچه عشق بودی حالا شدی یه دنیا نه هزار هزارررررررررر تا دنیا عشق و محبت وقتی تو چشام نگاه میکنی از اون نگاه های معنی دار یه حسی که نشون میده چقدر بهم وابسته ایم همون عشق مامان دختری یه حسی که نمیشه تو کلمه و لغت جاش داد حدیثم عـــــــــــاشقتم 

عزیز دلم هنوز از دندونات خبری نیست گل من پس اون مرواریدا کی میخان خودشونو نشون بدن؟؟؟؟؟

از پیشرفت هات اینکه زنگ تلفن و ایفون و میشناسی وقتی ایفون میزنه دست و پا میزنی که تو رو بگیریم لغل شما در و باطز کنی بعدشم چشم به در منتظرمیمونی ببینی کیه.

وقتی میگم بیا الوووووو کنیم خودتو زودی میرسونی به تلفن.

وقتی نزدیک بخاری سماور کتری یا چایی میری میگم جیز تو هم تکرار میکنی جیززززززززززز

ولی نمیدونم وقتی نزدیک کنسول میری میگم جیز سرعتتو زیاد میکنی که خودتو بهش برسونی جیززززه اونم حدیث خانوم.

از وسایل خونه ساعت دیواری ، عکس ، تخت و کمد خودت و عروسکهاتو میشناسی.

لامپ خونه رو خاموش روشن میکنی.

دست دسی میکنی(clap) که میگم قشنگ دست میزنی وروجکم.

از دایره لغاتت که فقط ماما بابا دده نه نه میگفتی الان این کلماتم بهش اضافه شده

ده ده (گل) یعنی بیا /یکی از کاراتی که باعث خنده همه میشه اینه که وقتی با توپ بازی میکنی توپ اونورتر باشه میشینی با دستت به توپ اشاره میکنی انگشتهای کوچیکتو باز و بسته میکنی میگی ده ده 

وقتی یه نفر یا یه وسایل و نبینی میگی دیتدی(گتدی) یعنی رفت

از خیابون ماشین که رد بشه میگی دودود دیتدی

وقتی یکی بیاد میگی ددی(گلدی) یعنی اومد

من اون زبونتو خام خام بخورم جیگرممممممم

حالا بریم سراغ عکسهای نه ماهگیمون

کلاه باباجونو سرش گذاشته چه ژستی هم گرفته عروسک

عاشق قابلمه و تابه اییییییی

عاشق میوه ای مخصوصا سیب و موز//با این سیبم که ماجرایی داشتی واسه خودت

 

خدا جون شکرتتتتتتتتتتتت به خاطر همه چی و مهمتر از همه اینکه من حدیثم و وحیدم رو دارم.


تاریخ : 19 آذر 1393 - 15:30 | توسط : مامان حدیث | بازدید : 939 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولین مراسم سالگرد مامان بزرگ

(((    مادربزرگ عزیز   )))
 درست يك سال  از رفتنت میگذرد و عروج ناباورانه ات هنوز در باورمان نگنجیده است.
مادر بزرگ عزیز و دوست داشتنیم بار سفر بست و در عروجی ناباورانه سبکبال از خاک به افلاک پر گشود و ما رو در موج سهمگینی از مصیبت و اندوه فرو برد در خونه ای تا ابد بسته شد که حد اقل برای مادر بزرگ  ، بچه ها و نوه ها به دور هم جمع می شدن ولی از حالا به بعد خیلیا دیگه با هم کاری ندارن ...
روز ينج شنبه عزیزی رو از دست دادیم که جسم و حضور بیمارش هم باعث شادی بچه ها و نوه هاش میشد .
با رفتنش داغی رو به دل همه گذاشت ولی خودش از اون همه رنج بیماری راحت شد .
با رفتنش خیلی از چیز ها هم نابود میشه و از بین میره .
دیدن چهره ی سرد و یخ زدش که توی خانه برای آخرین بار برای خداحافظی آوردنش  یادم نمیره .
 هنوزم باور ندارم با عزیزی وداع کردیم که باهاش کلی خاطرات قشنگ و خوب دارم .
 نه فقط من که برای همه ی بچه ها و نوه هاش کلی خاطره ی  شیرین یادگاری گذاشت .
.مادربزرگ، برای همیشه از پیشمان رفت
تن سردش به زمین رسید و روح بزرگش نصیب آسمان شد!
مادربزرگ رفت
روحت شاد و با فاطمه زهرا محشور باد
عزیزم حدیث جون پارسال تو توی دلم بودی که مامان بزرگ من از پیشمون رفت .وقتی شنیده بود قراره به دنیا بیای خیلی خوشحال شده بود ولی پر زد و رفت از پیشمون...
مراسم سالگرد تو رو باخودم برده بودم اذیت نکردی و دختر خوبی بودی

تاریخ : 01 آذر 1393 - 22:28 | توسط : مامان حدیث | بازدید : 1758 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر