اولین مراسم سالگرد مامان بزرگ

(((    مادربزرگ عزیز   )))
 درست يك سال  از رفتنت میگذرد و عروج ناباورانه ات هنوز در باورمان نگنجیده است.
مادر بزرگ عزیز و دوست داشتنیم بار سفر بست و در عروجی ناباورانه سبکبال از خاک به افلاک پر گشود و ما رو در موج سهمگینی از مصیبت و اندوه فرو برد در خونه ای تا ابد بسته شد که حد اقل برای مادر بزرگ  ، بچه ها و نوه ها به دور هم جمع می شدن ولی از حالا به بعد خیلیا دیگه با هم کاری ندارن ...
روز ينج شنبه عزیزی رو از دست دادیم که جسم و حضور بیمارش هم باعث شادی بچه ها و نوه هاش میشد .
با رفتنش داغی رو به دل همه گذاشت ولی خودش از اون همه رنج بیماری راحت شد .
با رفتنش خیلی از چیز ها هم نابود میشه و از بین میره .
دیدن چهره ی سرد و یخ زدش که توی خانه برای آخرین بار برای خداحافظی آوردنش  یادم نمیره .
 هنوزم باور ندارم با عزیزی وداع کردیم که باهاش کلی خاطرات قشنگ و خوب دارم .
 نه فقط من که برای همه ی بچه ها و نوه هاش کلی خاطره ی  شیرین یادگاری گذاشت .
.مادربزرگ، برای همیشه از پیشمان رفت
تن سردش به زمین رسید و روح بزرگش نصیب آسمان شد!
مادربزرگ رفت
روحت شاد و با فاطمه زهرا محشور باد
عزیزم حدیث جون پارسال تو توی دلم بودی که مامان بزرگ من از پیشمون رفت .وقتی شنیده بود قراره به دنیا بیای خیلی خوشحال شده بود ولی پر زد و رفت از پیشمون...
مراسم سالگرد تو رو باخودم برده بودم اذیت نکردی و دختر خوبی بودی

تاریخ : 01 آذر 1393 - 22:28 | توسط : مامان حدیث | بازدید : 1760 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام